پسر گلم بعد از دو ماه واسه عيد فطر رفتيم خونه ي مامان بزرگ پدريت... اولش غريبگي ميكردي ولي از اونجايي كه اجتماعي هستي سر 10 دقيقه با همه خودموني ميشي ولي توي اون 10 دقيقه لب برميچيني و با چشمات منو دنبال ميكني...همه تعجب ميكردن از اينكه چقدر بزرگ شدي و كارهاي جديد يادگرفتي...ميگفتن قدت بلند شده و واسه خودت مردي شدي ماشالا دو تا دندون دراوردي از پايين و دندون بالاييت هم همين روزاست كه دربياد...آخه لثه ات برآمده و سفيد شده...ياد گرفتي ميشيني ولي بايد هنوزم حواسمون بهت باشه تا نيفتي... ميخزي و خودتو به هرچيزي كه بخواي ميرسوني...اگه حوصله ي خزيدن نداشته باشي...دور خونه غلت ميزني... با روروئك به چه شيكي راه ميري و فضولي ميكني!!بعضي وقتا اينقده نا...